زندگینامه لئو تولستوی؛ خالق جنگ و صلح

به سال ۱۸۲۸ میلادی و در خانه اشرافی کنت گراف نیکلای ایلیچ تولستوی همه چشم‌به‌راه تولد کودکی بودند که نامش را لو گذاشتند. کودکی که بعدها قله‌های ادبی جهان را فتح کرد. مادر لئو تولستوی، شاهزاده خانم ماریا نیکلایونا والکونسکایا، در ۲ سالگی او و پدرش وقتی که او ۹ ساله بود چشم از جهان فروبستند و سرپرستی لئو را عمه‌اش تاتیانا به عهده گرفت.

لئو که در مدرسه استعداد خود را نشان داده بود، از همان کودکی به رفتن میان مردم علاقه‌داشت و وقتی با مخالفت خانواده مواجه شد، به بهانه بازدید از املاک با دهقانان و کارگران زمین های پدری دیدار می‌کرد. تاتیانا که نگران این وضع بود، برای لئو معلم سرخانه گرفت تا بیشتر در خانه باشد،‌ اما لئو تن به درس خواندن نمی‌داد و بیشتر آموخته‌هایش را از جامعه کسب کرد. 

در سال ۱۸۴۴، لئوی جوان تصمیم به جدایی از خانواده و تحصیل در دانشگاه گرفت. ابتدا در رشته زبان‌های شرقی دانشگاه غازان شروع به تحصیل کرد ولی پس از دو سال به حقوق تغییر رشته داد. اما یک‌سال بعد (۱۸۴۷) دل‌آزرده از محیط آلوده دانشگاه، به زادگاهش بازگشت. در سال‌های تحصیل، به گعده‌های اعیان و اشراف راه یافت و همین باعث شناخت جامع او از ویژگی‌های این طبقه است. بعد از بازگشت به روستا، باز هم به جوشیدن با دهقانان و کارگران ادامه داد، اما همزمان خوی اشرافی هم داشت. بنابراین همه در عین حال که دوستش داشتند از او متنفر هم بودند.

تولستوی در سال ۱۸۵۱ به منطقه قفقاز رفت و در جنگهای داخلی شرکت کرد. جنگ بر روی او تأثیر عمیقی داشت و استعداد ویژه‌اش در نوشتن را شکوفا کرد. چند داستان کوتاه نوشت که یکی از آنها (کودکی)، سرگذشت کودکی خودش را البته با چاشنی افسانه بود. روزنامه‌ها و مجلات نوشته‌هایش را چاپ کردند که فوراً با استقبال مردم مواجه شد. حتی نوشته‌هایش در سن‌پترزبورگ هم خوانده شد و در بازگشت به آنجا مردم و روزنامه‌ها شروع به ستایش او کردند، اما روحیه خاص لئو باعث شد تا نتواند با مردم این شهر بسازد. نسبت به آنها دلسوز بود اما باری به هر جهت بودن آنها را برنمی تافت. کم‌کم تنها شد و در تنهایی بسیار نوشت. 

لئو تولستوی در جوانی

وقتی موج نو انقلاب در روسیه آغاز شد، تولستوی به قصد ایجاد یک انقلاب دهقانی، به زادگاهش بازگشت و بعد از این‌که در این کار ناکام ماند، ثروت فراوانش را به کار گرفت و مدرسه‌ای در روستا برپا کرد. مدرسه‌ای به سبک خاص تولستوی؛ دانش‌آموزان حق این را داشتند که به مدرسه نروند یا در کلاس به درس گوش ندهند. در این مدرسه خبری از تنبیه هم نبود چرا که تولستوی خاطرات بدی از کتکهایی که خودش و به‌ویژه بچه‌های طبقات پایین‌تر در مدرسه می‌خوردند داشت.

لئو تمام روز با بچه‌ها سروکله می‌زد و عصرها هم سرگرم بازی با آنها می‌شد. گاهی تا پاسی از شب می ماند، برای بچه‌ها قصه می‌گفت و با آنها آواز می‌خواند. والدین دانش آموزان به شدت به این شیوه آموزشی انتقاد داشتند و در نهایت تولسوی را خسته کردند و او ناچار شد مدرسه ‌را ببندد.

لئو بعداز این اتفاق از خود بیزار شد و وضعیت مزاجی بدی هم پیدا کرد، تا اینکه به گفته خودش معجزه‌ای در زندگی‌اش رخ داد. او با دختری به نام سوفیا آشنا شد و این آشنایی و بعد ازدواج درمانی برای ناامیدی‌اش شد. لئو، سوفیا را دوست داشت و رفاه و ثروت زیادی هم که داشت، زندگی خوبی را برایشان ساخت و ۱۳ بچه هم در این خانه بزرگ شدند. در این سالها تولستوی سرگرم کار و زندگی بود و در عین حال دو تا از مهم‌ترین رمان‌های تاریخ را نوشت؛ «جنگ و صلح» و «آناکارنینا».

حساس و احساساتی بودن لئو و سوفیا و نداشتن خصوصیات روحی و اخلاقی مشترک، گهگاه سبب بروز مشکلاتی می‌شد و مدتی با هم قهر می‌کردند و در آن خانه اربابی جدا از هم زندگی می‌کردند. البته همدیگر را بسیار دوست داشتند و معمولاً بعد از مدتی دوباره آشتی می‌کردند.

تولستوی غرق در داستان نویسی بود و زمان‌هایی روابطشان خوب بود، سوفیا که تنها کسی بود که می‌توانست دست‌خط بد او را بخواند، عاشقانه وقت می‌گذاشت و دست‌نوشته های او را پاکنویس می‌کرد. سوفیا رفته‌رفته در این کار مهارت پیدا کرد و سرگرمی خوبی برایش شده بود. نقل شده که او رمان جنگ و صلح را که حدود ۳۰۰۰ صفحه دارد، ۷ بار پاکنویس کرده‌است.

زندگی روی خوشش را به لئو تولستوی نشان داده بود. جز زمانهایی که با سوفیا قهر بود، زندگی شاد و مفرحی داشتند. صبح‌ها همه بچه‌ها دور میز جمع می‌شدند، صبحانه می‌خوردند و به لطیفه‌گویی‌ها و شوخی‌های پدر گوش می‌دادند. بعد او با یک لیوان چای پررنگ در دست به اتاق خودش می‌رفت؛ جایی که محل تولد شاهکارهای ادبی بود. وقتی لئو مشغول نوشتن می‌شد و ورقها زیاد می‌شدند،‌ سوفیا به آرامی داخل می‌شد، پشت میز مخصوص خودش می‌نشست و پاکنویس می‌کرد.

ساعت ۲ بعدازظهر تولستوی از خانه بیرون می‌رفت و به پیاده‌روی یا اسب سواری می‌پرداخت. حدود ساعت ۵ با خستگی تمام برمی‌گشت و تازه مشغول خوردن نهار می‌شد و در این حین، شرح دقیقی از آنچه در بیرون دیده بود، برای همسر و بچه‌ها و خدمتکاران تعریف می‌کرد و همه را به وجد می‌آورد. بعد از آن باز به اتاقش می‌رفت و این‌بار مشغول خواندن دقیق آثار مطرح ادبیات جهان و روزنامه و مجلات می‌شد.

ساعت ۸ شب که می‌شد از اتاقش بیرون می‌آمد. سوفیا هم یکی از موسیقی‌های دلخواه لئو را می‌گذاشت و لئو در حالی که چایش را با لذت می‌نوشید و به هم‌صحبتی با کسانی که برای دیدارش آمده بودند، می پرداخت. بعد یکی از بچه‌ها با صدای بلند مشغول توضیح کتابی می‌شد که خوانده بود. پدر گوش می‌داد و بعد هم از تماشای بازی بچه‌ها سرکیف می‌‌آمد.

سوفیا، همسر تولستوی در سال ۱۸۸۵

سالها به این شکل گذشت تا تولستوی ۵۰ ساله شد که در آن زمان سن پیری بود و فرد را در سرازیری عمر تصور می‌کردند. تولستوی به بازنگری گذشته پرداخت و چشم‌انداز آینده را کم فروغ دید. ترسی گیج‌کننده و همیشگی از مرگ به سراغش آمد. حتی وقتی با شخصیت‌های داستان‌هایش وقت می‌گذراند، آنها را هم در حال اندیشیدن به مرگ می‌یافت. همه اینها زمانی بود که همه اسباب خوشبختی برای او فراهم بود.

سالهایی پر رنج اما همراه با اندیشه و مطالعه بسیار به همین شکل گذشت. تولستوی بسیار به میان فقیران می‌رفت و ثروتش را در راه آنان خرج می‌کرد. او با لباسهایی قدیسانه و ریش و موی بلند برای فقرا در حکم منجی‌ای بود که برای نجاتشان آمده است؛ پس به دورش حلقه می‌زدند و به سخنانش گوش می‌سپردند.

روزی سوفیا نوشته‌ای از لئو را در اتاقش پیدا کرد و فهمید که او قصد دارد همه ثروتش را به فقرا ببخشد. سوفیا فرزندانش را باخبر کرد و جلوی این کار او را گرفتند، اما تولستوی در نهایت اموالش را میان همسر و فرزندانش تقسیم کرد، خانه را ترک کرد و به میان مردم رفت تا با آنها در میان محله‌های پست و در بی‌خبری زندگی کند؛

درحالی‌که نام لئو تولستوی در شهرها بر سر زبان‌ها بود و مردم «جنگ و صلح»،‌ «آنا کارنینا»، «رستاخیز»، «حاجی مراد»، «مرگ ایوان ایلیچ»، «اعترافات» و … را روی دست می‌بردند. در سرتاسر روسیه او را به عنوان مصلح اجتماعی و بزرگ‌ترین نویسنده کشور می‌شناختند و آوازه اش در تمام دنیا نیز پیچیده بود.

گذشت تا اینکه تولستوی بیمار شد و بعد از چندین مشاجره طولانی با همسر و نزدیکان و گیروداری که با کلیسای ارتدوکس بر سر چاپ بعضی آثار (به‌ویژه رستاخیز) پیش آمد، تصمیم گرفت تا خانه را ترک کند. یک روز بی سروصدا به قطاری سوار شد و رفت. قطار به علت شدت بیماری او ایستگاهی بین‌راهی توقف کرد.

رییس ایستگاه او را شناخت و او را به خانه‌اش برد. سوفیا را فراخواندند اما بعد از مدت کمی پیرمرد چشم از جهان فروبست و آرام شد. سوفیا در کنار بالینش زانو زد و دستهای او را بوسید. خبر به سرعت شهرهای روسیه و بعد تمام جهان را درنوردید. روز بعد تیتر شماره یک روزنامه‌های اروپا و آمریکا و روسیه این بود: خالق جنگ و صلح در ۸۲ سالگی درگذشت.

بیشتر بخوانید: تاثیر مطالعه بر سلامت انسان

برگرفته از: کتاب صوتی زندگی‌نامه تولستوی با اقتباس محمدباقر رضایی، رادیو تهران

مسترکلاس رمان‌خوانی با احسان رضایی

سردبیر

Share
Published by
سردبیر

Recent Posts

گامبی شاه در شطرنج

گامبی شاه گامبی شاه یکی از گشایش‌ های قدیمی و برجسته شطرنج است که تاریخچه…

3 روز ago

گامبی دانمارکی

گامبی دانمارکی یکی از گشایش‌ های جذاب و تهاجمی در شطرنج است که برای بازیکنان…

4 روز ago

شاه در شطرنج

 شاه در شطرنج مهم‌ ترین مهره بازی است که تمامی استراتژی‌ های حمله و دفاع…

6 روز ago

گامبی در شطرنج

گامبی چیست ؟ گامبی در شطرنج به معنی فداکاری عمدی یک یا چند مهره در…

1 هفته ago

زوگزوانگ

زوگزوانگ یکی از مفاهیم پیچیده و جالب در شطرنج است که به معنای مجبور شدن…

2 هفته ago

گشایش های شطرنج

گشایش‌ های شطرنج به زبان ساده به استراتژی‌ ها و مجموعه‌ ای از حرکات اولیه…

2 هفته ago